به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ این روزها خاطرات مسئولین از جمله را میتوان از پرمخاطب ترین مطالب در فضای مجازی دانست. از جمله خاطراتی که میتوان به آن اشاره پیرامون زندگی شخصی همین مسئولین است. آنچه پیش روی شماست بخشی از کتاب خاطرات حجه الاسلام و المسلمین علی اکبر ناطق نوری (دوره دو جلدی) است که توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است.
از نظر زندگی مادی، قبل ازانقلاب یک منبری مشهور در تهران بودم. در دهه محرم در تهران یازده منبر میرفتم؛ یعنی، از صبح تا آخر شب ساعت 12، آخرین منبر من در حسینیه سرآسیاب بود. یازده منبر داشتم که در هر کدام، سه ربع ساعت حرف میزدم و چند دقیقه هم روضه میخواندم و بلافاصله نیم ساعته خودم را به منبر دیگر میرساندم و زندگیام را از پول منبر اداره میکردم و هیچگاه از سهم امام و بیتالمال به معنای سهم امام، استفاده نکردم.
در قبل از انقلاب، خانهای سیصد متری در سرچشمه و یک ماشین پیکان داشتم که خانه را در سال 1349 ساخته بودم و زندگیام مرتب بود. همان زمانها از پول منبر به کسب و تجارت هم اقدام کردم که البته هیچ موقع شانس نداشتم. یک بار حدود شصت هزار تومان جمع کردم– در دهه 50، شصت هزار تومان خیلی بود- و با یک راننده از اعضای همان هیئتهایی که منبر میرفتم، یک کامیون ولوو خریدیم و او شروع به کار کرد. از همان روزهای اول با اینکه هنوز کار را شروع نکرده بود، میگفت پول بدهید که خرج دارد. چون دیدم یک چیزی هم باید دستی بدهیم، گفتم من نمیخواهم و کامیون را فروختم که او کلی از پول مرا خورد و من هم دیگر دنبالش را نگرفتم.
سپس در یک ماشین بافندگی با دوستان شریک شدم. من همواره به این فکر بودم که منبر تنها ممکن است نتواند خانوادهام را اداره کند، یا شاید ممنوعالمنبر و گرفتار شوم، بنابراین بهتر است یک کاری در کنار آن داشته باشم که از بیتالمال استفاده نکنم.
در قبل از انقلاب، خانهای سیصد متری در سرچشمه و یک ماشین پیکان داشتم که خانه را در سال 1349 ساخته بودم و زندگیام مرتب بود. همان زمانها از پول منبر به کسب و تجارت هم اقدام کردم که البته هیچ موقع شانس نداشتم. یک بار حدود شصت هزار تومان جمع کردم– در دهه 50، شصت هزار تومان خیلی بود- و با یک راننده از اعضای همان هیئتهایی که منبر میرفتم، یک کامیون ولوو خریدیم و او شروع به کار کرد. از همان روزهای اول با اینکه هنوز کار را شروع نکرده بود، میگفت پول بدهید که خرج دارد. چون دیدم یک چیزی هم باید دستی بدهیم، گفتم من نمیخواهم و کامیون را فروختم که او کلی از پول مرا خورد و من هم دیگر دنبالش را نگرفتم.
سپس در یک ماشین بافندگی با دوستان شریک شدم. من همواره به این فکر بودم که منبر تنها ممکن است نتواند خانوادهام را اداره کند، یا شاید ممنوعالمنبر و گرفتار شوم، بنابراین بهتر است یک کاری در کنار آن داشته باشم که از بیتالمال استفاده نکنم.
پس از آنکه خانهام را در سرچشمه فروختم، به قلهک رفته و خانهای به مبلغ نهصد هزار تومان خریدم و تا بعد از انقلاب، منزلم در زرگنده و در بهترین نقطه الهیه بود. سپس آنجا را فروختم و یک منزل بزرگتر- در فخرآباد- خریدم. برای ساختن و خریدن این خانه، نه یک ریال از بیتالمال برداشت کردهام نه یک وجب زمین از دولت گرفتهام. من به خیلی افراد، بخصوص، به اذن امام، پاسدارانی که گروه فرقان را دستگیر کرده بودند، زمین دادم، اما خودم یک وجب هم برنداشتم، البته برخی هزینههای محافظین هم که در خانهام زندگی میکنند با من است، نه اینکه حقوقشان یا خرجشان را بدهم، اما بالاخره اینها سی و پنج تا چهل نفر هستند و به هر حال در خانه من نشست و برخاست دارند و پول آب، برق، گاز و تلفن همه با خودم است. من هم آدم عیالواری هستم و هشت فرزند دارم که دبیرستانی و دانشگاهی هستند و بالاخره خرج دارند، حقوق مجلس هم کفایت این همه خرج را نمیدهد، گاهی دوستان بسیار قدیمی برای اینکه دچار مشکل نشوم به من کمک میکنند.
صص 281-282